آ ــ ا

آبغوره گرفتن: گریه کردن

آراسته: مزیّن شده، زیبا و مرتّب شده

آرمیدن: آرام گرفتن، آسودگی

آسایش: آسودگى، زندگى آرام

َابَد: زمانى که آن را نهایت نباشد، جاودان، همیشگى

َاثنا: میانهها، «در اثنای:» در میان، در بین

ِاخلاص: پاکدلى

ادیب: سخندان، مفرد اُدبا

ارواح: جمع روح، روانها

اساس: پایه، بنیاد

استحکامات: بناها و موانعی که برای دفع دشمنان

میسازند.

استعداد: توانایى، قابل ّیت

استقلال: به آزادى کارى کردن، وابسته نبودن

ُاسوه: نمونه، الگو

اضطراب: پریشانحالى، بىتابى

اعتدال: تناسب، هماهنگی و زیبایی

اعتراف: بر زبان آوردن حقیقت

ِاعجاز: کاری شگفت و عجیب انجام دادن، معجزه

َا َعم: عمومیتر، همگانی

ُافق: ٔ کرانه آسمان

الحمدللّٰه: خدا را سپاس، سپاس وی ٔ ژه خداست.

امام: پیشوا، رهبر

اندرز: پند، نصیحت

ِا ۡنشٰاءَ ّ الله: اگر خداوند بخواهد

انصاف: عدل، دادگرى

ِانعام: پاداش، عطا و بخشش

ب

َ بار و بندیل: اسباب و اثاث

بالیدن: فخر کردن، رشد کردن

َ بامک: بام کوچک

بانگ: فریاد، آوا

ُ بخسب: بخواب

ُبخل: تنگنظرى

بدکردار: بدعمل، بدکار

بَدیع: تازه، نو

بَ ّراق: درخشان

بَرزن: محلّه، کوچه، کوى

برکشیدن: ّ بالا بردن، ترقی دادن

بَرومند: َ بارور، باثمر، پربار

ُبرهان: دلی ّ ل، حجت

بشکفاند: شکوفا کند

بصیرت: آگاهی و بینش

بعید: دور

ُبغض: ّ گرفتگى گلو از غصه و ناراحتی

بو بردن: فهمیدن، پی بردن، خبردار شدن

بوم: زادگاه، سرزمین

به ِ رغم: ٔ برخلاف، وارونه

بَهمان: شخص یا چیزى که ناشناس و نامعلوم باشد معمولاً

با «فلان» بهکار مىرود.

بیتوته: شب را در جایی به سر بردن.

واژهنامه189

بىراهه: راه کج، راه نادرست

بیم: ترس، هراس

پ

پارهدوز: کسی که کفش تعمیر میکند، پینهدوز

َ پاورچی َ ن پاورچین: آهسته و بىسر و صدا راه رفتن

ُپز دادن: خودنمایی کردن، تکبّر کردن

پژوهش: تحقیق، جستوجو

پیشهور: کاسب، اهل حرفه و صنعت

پیکار: جنگ، ستیز

پویا: ّ فع ّ ال، سرزنده، متحرک

پیوند: اتّصال

ت

ّ تأمل: اندیشه کردن، فکر کردن

تَبَ ّسم: لبخند زدن

تجاوز: ّ از حد خود گذشتن، ستم و زورگویی

ُتحفه: هدیه، ارمغان

تَ َج ّمل: ٔ زیور بستن، خودآرایی، مال و اثاثیه گرانبها

داشتن

تَ َح ّمل: بردبارى کردن، شکیبایی

تحمیل: ٔ کارى به زور بر عهده کسى گذاشتن

تَرحیم: ُ طلب آمرزش و مغفرت براى مرده، درود فرستادن

ُ بر مرده

تسبیح: خدا را به پاکى یاد کردن، ذکر خدا

تسلّط: چیره شدن، دست یافتن بر کسى یا چیزى

تسویه: برابر کردن حساب

تفاریق: اندکاندک، کمکم

تقصیر: سهلانگارى، کوتاهى

تَقلاّ : کوشش، تلاش

تَ ّ نفر: بیزار بودن، نفرت داشتن

توشه: خوراک، طعام، اندوخته

توصیه: سفارش

توفیق: سازگاری، موافقت

تهمت: نسبتدادن گمان وکار بد و ناروا به کسى

جث

ثواب: پاداش، اجر آخرت

ج

جالیز: کشتزار خیار، هندوانه، خربزه و…

چ

چریک: کسی که داوطلبانه میجنگد، سرباز شجاع

چلچراغ: چهل چراغ، نوعى قندیل بزرگ که چراغها یا

شمعهاى فراوان در آن قرار مىدهند.

َچمیدن: نرم و آهسته و با ناز راهرفتن

ح

ُحجره: اتاق کوچک

حکّ کردن: تراشیدن، خراشیدن

حیات: زنده بودن، زندگى

حیران: ّ سرگشته، متحیر 5

خ

خالصانه: پاک و بیعیب

َخدشه: خراش، نقص و اشکال

ُخرناسه: صدایى که در حالت خواب از گلوى شخص

خوابیده بیرون آید.

خروسخوان: هنگام سحر، صبح زود

خصلت: خوى، ویژگى

خوار: ذلیل، حقیر

خوف: بیم و هراس190

خوى: عادت، خصلت

د

دایه: مادر (درس کژال)

درازدستی: ستمگری، زورگویی

در پوستین خلق افتادن: کنایه از غیبت کردن

دریغ: افسوس، حسرت

دلاویز: مطلوب، خوشبو، معطر، خوشایند

َدمساز: موافق، همدم، سازگار

َد ّوار: گردنده، چرخندهر

دیده: چشم

ر

رأفت: مهربانى، نرمدلى

رزق: خوراک و روزی، غذا

رعنا: زیبا، خوشاندام

روان: روح، جان

روضه: باغ، ٔ روضه رضوان = باغ بهشت (در روان ِ خوانى

«مرخصى»، به ِ معنى خطبهاى که در مجلس عزادارى بالاى

منبر خوانده مىشود)

ُرولَه: فرزند (به زبان کُردی)

ریشخند: دست انداختن و مسخره کردن کسى

ز

زائر: دیدارکننده، زیارت کننده

ُزلال: صاف، گوارا

زمرّدین: منسوب به زمرّد (سنگ قیمتى به رنگ سبز)

زمزمه: نغمه، خواندن آرام و زیر لب

َزنجره:نوعىحشره کهازخودصداتولیدمىکند، سیر سیرک

َزهره درشدن: به ترس و وحشت افتادن، بسیار ترسیدن

ژ

ژیان: خشمگین، خروشنده

س

ساربان: شتربان

سپهر: آسمان، فلک

سرپنجه: سرانگشت (قوى سرپنجه: نیرومند)

سماجت: پافشارى، اصرار کردن

سوءظن: بدگمانى

سهمگین: بزرگ، خطرناک، ترسناک

سیم: نقره، فلزی گرانبها، پولش

ش

شاعره: ّ شاعر زن (البته کاربرد این واژه از نظر نگارشى توصیه

نمیشود چون در زبان فارسى مؤنّث و مذکّر نداریم).

شایان: سزاوار، شایسته، لایق

َشط: رود بزرگ

شعور: درک و فهم

ُشکوه: بزرگى، جلال

شنیدستم: شنیدهام

شوفر: راننده

شوم: بد، نحس، نامبارک

شیفته: عاشق، دلدادهص

ص

صالح: نیکوکار، درستکار

َصحن: میدان، حیاط

صخره: کوه سنگى، سنگ بزرگ

صداقت: دوستی، محبّت، درستکاری

صدر: آغاز، بالا

َصلاح: درستى

صواب: درست، راست

ض

ضربت: ضربه، آسیب191

ضریح: ٔ خانه چوبین یا ّ فلزى مشبّک که بر سر مزار امام یا

امامزاده یا بزرگان دین قرار دارد.

ط

طاعت: بندگى، فرمانبرى

طاغوت: سرکش، نافرمان

طاقت: توان، نیرو

طبع: سرشت، هستى، ذات

طبیبان: ج طبیب، پزشکان

طراوت: شادابى، تازگى

طعم: مزه (چاشنى)

طَفره رفتن: کوتاهى در کار، سر دواندن

طفولیت: کودکی، خردسالی ظ

ظ

ظرافت: تازگى، لطافت، نرمى

ِظلال: ِ ج ظ ّل، سایهها، سایه، پناه ع

ع

عارفان: ُ مردان حق، ع َرفا، خداشناسان

عازم: رهسپار

عبرت نمودم: تعجب کردم، شگفت زده شدم.

َعبوس: گرفته، اخمو، ناراحت

َعجز: ناتوانى

َعجوز: پیرزن

عطا کردن: بخشیدن

َعطَش: تشنگى زیاد

عطوفت: لطف و محبّت، مهربانی

علا ّ ف: بیکار، سرگردان، بلاتکلیف

عمارت: ساختمان

عنایت: بخشای ّ ش، لطف، توجه، احسان

عیال: خانواده، همسر

عین: شبیه، مانند غ

غ

غفلت: بىخبرى، ناآگاهى

َغلا ّ ت: ج غلّه، گیاهانى مانند گندم، جو و ذرّت

ُغلغله: جوشش، شور و فریاد

ُغل و زنجیر کردن: دست کسى را بستن، به بند کشیدن

غنیمتشمردن:فایده وسودبردن ازچیزى، قدردانستن

غوغا: آشوب و فریاد، همهمه

غیرت: مردانگى، آبروف

ف

فارغ: آسوده، راحت

فراغت: آسایش، آسودگى

فرسودگى: پیرى، از کار افتادگى

فرصت: زمان مناسب

فرمان ُبردار: پیرو، مطیع، تابع

فرمانگذار: فرماندهنده، فرمانده

فرودست: قسمت پایین، پایین دست

فروتنى: تواضع، خاکسارى

فروغ: روشنایى، نور

فصاحت: روانى و شیوایى

فقیه: دانشمند دینى، آگاه به احکام دین

فلک: آسمان، چرخ، سپهر

ق

قامت: قد و بالا

ُقبور: ج قبر، گورها

قدر: اندازه، مقدار

قرائت: خواندن192

ُقراضه: کهنه، فرسوده

قریب: نزدیک، حدود

َقرین: همراه

قضاوت: داورى

قلمزنى: هنر کندن نقش و نگار روى فلز

ُقنداقه: دور پیچ کودک، ملحفه

قنوت: قسمتى از نماز که براى دعا دستها را مقابل

صورت نگه مىداریم.

ُقوا: ّ ج قوه، نیرو

ُقوت: خوراک

ّ قوت: نیرو، توان

قیام: برخاستن

ک

کارگشا: ٔ حل کننده مشکلات، آسان ٔ کننده کارها

کاروان: گروهى از مردم که با هم به سوى مقصدى حرکت

مىکنند؛ قافله

کاریز: قنات

کام: آرزو، میل، خواسته

کسالت: بیمار بودن، بیمارى، رنجورى

کفایت: بس بودن، کافى بودن

کُلون:قفل چوبى که پشت در نصب کنند و با آن در را ببندند.

کوپه:هریکازاتاقهاى وی ٔ ژه مسافر درقطار راهآهن

کوشا: ساعى، تلاشگرگ

گ

گالش: نوعى کفش، (کفش لاستیکى)

گرانبها: گرانقیمت، باارزش

ُگردان: واحدى نظامى

گستاخ: بىپروا، جسور

گسترده پَرکرد: پرگسترده کرد (مراد از پر در اینجا گلبرگ

است)

گستره: میدان، عرصه

گلدسته: مناره

گِله: شکایت

گلیم: نوعى فرش

گنجور: ثروتاندوز، صاحب گنج

گوشزد کردن:یادآورى کردن، تذکّر دادن، به اشاره فهماندن

گیتى: جهان، دنیال

ل

ُلپ: گونه، صورت

لحن: آواز، صدا

لعنت: نفرین، سرزنش

لغو: بیهوده، باطل

لقمه چیدن: کنایه از گدایى کردنم

م

َمأمن: پناهگاه

مأوا گرفتن: پناه گرفتن

ّ مؤذن: ٔ گوینده اذان

مباحثه: گفتوگو، با یکدیگر سخن گفتن

مبدأ: آغاز، سرچشمه

ُم ّ تجلى: آشکار، هویدا

ُمتَ َع ّبد: شکرگزار، عبادتکننده

متواضع: فروتن، کسی که در رفتار و کردارش تکبّر و

غرور نباشد.

محبوب: دوست داشتنى، معشوق

محزون: اندوهگین، غمناک

َم ِ حفل: مجلس، انجمن193

محوّطه: میدان، محدوده، پیرامون

مخلص: صمیمى، باصداقت

ّ مرجعیت: رهبری، پیشوایی، مرجع تقلید بودن

ّ مروت: جوانمردى

مزدور: کسی که تحت فرمان حاکم ستمگر کار میکند،

سرسپرده

ُم ْستَنَد: چیزى که با دلیل و مدرک همراه باشد، داراى سَند

َم ّ سرت: شادمانى، خوشحالى

ّ مسطح: صاف، هموار

ُمشاعره: مسابق ٔه شعرخوانی، از بر خواندن شعر در

موضوع ّ هایی مشخص و یا خواندن بیتهایی که با حرفی

ّ معین آغاز شود.

َمشام: ٔ قوه بویایى، بینى

ُمصحف: کتاب، کتاب آسمانی، قرآن کریم

مصاحبت: همنشینى، گفتوگو

مضمون: پی ٔ ام، نکته لطیف و ظریف

مطبوعات: روزنامهها و مجلا ّ ت

َمظاهر: ج مظهر، جلوهگاهها، نشانهها

معارف: دانشها، علوم

معاصر: همدوره، همعصر

معاوضه: چیزى را با چیز دیگر عوض کردن

معبود: خداوند (آنچه مورد پرستش واقع مىشود).

معصوم: پاک و بیگناه

ّ معطر: خوشبو

مفتخر: سرافراز

مقتدر: قدرتمند، توانا

مکالمه: گفتوگو

مکث: سکون و آرامش، درنگ

ُملک: بزرگی، پادشاهی، عظمت

مناجات: نیایش، دعا

مناره: گلدسته

مناظره: بحث و جدل، گفتوگو براى آشکار کردن حق

و اثبات درستى چیزى

ُم ّ نجم: ستارهشناس

منتها: پایان، انجام

َمندیش: نیندیش، اندیشه مکن

منسوب: نسبت داده شده

مواعظ: ج موعظه، پندها و اندرزها

موذى: آزاردهنده، نیرنگکار

مونس: همدم، یار

مویه: شیون و زارى، ناله، گریهن 38

ن

نادره: مؤنث نادر، بىمانند، چیز نایاب

ناشتایى:آنچهکه پس از ّ مدتى غذا نخوردن مىخورند.

ناگزیر: ناچار

نانموده: آشکار نشده، پنهان

نایل آمدن: رسیدن، دست یافتن

نجوا: آوا، صداى آرام

نجوم: ستارهشناسى، علم شناخت افلاک

نشر ّیه: روزنامه، مجلّه

نصیب: بهره، قسمت

نعره: فریاد، بانگ

نَغز: خوش، دلکش، جالب

ُنقرهگون: به رنگ نقره، رنگ روشن

نَ َمط: شیوه، روش، طریقه

نمکنشناس: ناسپاس194

نوابغ: جمع نابغه، تیزهوشان

نوکار: تازهکار، بىتجربه

نهضت: قیام، خیزش

نَ َیرزد: ارزش ندارد

و

وارونه: واژگون، سرنگون

والا: برتر، عالى

َوجد: خوشى فراوان، شور و هیجان

َورطه: میدان هلاکت، جاى نابودى

َوصی: لقب حضرت علی بن ابیطالب (ع) است (در

شعر حکیم فردوسی،) معنای این واژه در لغت به معنی

سفارششده و اندرزدهنده است.

هـ

هان: آگاه باش

هاى و هو: آشوب، سر و صدا

هدایا: ج هدیه، تحفه، ارمغان، پیشکش

هزینه کردن: خرج کردن، مصرف کردن

ّ همت: تلاش، اراده، سعى و کوشش

همکیش: همدین، همآیین

همنشین: یار، همراه، همسفر

همهمه: آشوب، غوغا و سر و صدا

هنگامه: آشوب و غوغا

هول بودن: ترسیدن، شتاب داشتن

هیئت: گروه، دسته، جمعى

ی

یله: رها